با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
امام در صبح گاه عاشورا سپاه ابن سعد آراسته بود و امام(عليه السلام) نيز سپاه خود را آراست. چشم امام به سپاه ابن سعد افتاد و دستان خويش را بلند کرد و اينگونه خدا را خواند: �پروردگارا! تو در هر گرفتاري مورد اعتماد من هستي؛ و تو در همه سختيها اميدم هستي. هر امري که اعتماد به آن داشته و وعده داده شدهام تنها از جانب تو بر من نازل ميشود. چه بسيار ناراحتي که دل در آن ضعيف ميشود و حيله و راه فرار در آن کم ميشود و دوست در آن به خذلان و خواري ميافتد و دشمن در آن شماتت ميکند که همه از طريق تو نازل شده و من به سوي تو شکوه ميآورم. اين گلايه، بريدگي از غير تو و رغبتي است که به سوي تو دارم. پس در کار من گشايش کن و آن را برطرف ساز. تو سرپرست هر نعمت و صاحب هر نيکي و نهايت هر رغبت هستي.�(12) امام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شده و سپس با فريادي رسا بر مردم نهيب زد: �اي اهل عراق! - در حالي که بيشتر افراد صداي امام را ميشنيدند - گوش کنيد و عجله نکنيد تا شما را به آنچه حق شما بر من است موعظه کنم تا اين که عذر را بر شما تمام کنم.�(13)
امام پس از شهادت اهل بيت(عليه السلام) پس از شهادت قاسم، امام در برابر خيمهها ايستاده بودند. علي اصغر در دست امام تير خورده بود و عباس نيز به شهادت رسيده بود. ديگر يار و ياوري براي امام نمانده بود. از طرفي تشنگي آن حضرت را آزار ميداد. امام با شمشيري آخته در برابر آن گروه ستمگر قرار گرفت. در حالي که از حيات و زندگي مأيوس بود، آن مردم را به مبارزه ميطلبيد. هر که به قتال امام حاضر ميشد، در دم کشته ميشد. در اين نبرد کسي تاب مقاومت نداشت. عده زيادي به دست تواناي امام کشته شدند. امام به جانب راست سپاه حملهور شد؛ او اينگونه رجز ميخواند: الموت اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار(14) �مردن از آلودگي به عار و ننگ بهتر است، و عار و ننگ از ورود به آتش بهتر است.� پس از آن، امام به طرف چپ سپاه دشمن حمله کرد و ميفرمود: انا الحسين بن علي احمي عيالات ابي آليت ان لا انثني امضي علي دين النبي(15) �من حسين فرزند علي هستم، از خاندان پدرم حمايت ميکنم، سوگند خوردهام که به دشمن پشت نکنم؛ و پيرو دين نبي اکرم(صلي الله عليه و آله) باشم.� در واقع اين آخرين سرود حماسي اباعبدالله الحسين(عليه السلام) بوده است. �عبدالله بن عمار بن عبد يغوث� ميگويد: غمگيني چون او نديده بودم که فرزندان و اهل بيت و يار و دوستانش کشته شده باشند و اينگونه با قوت روح و بدن برزمد. امام آنگونه با جرأت و دليرانه بر دشمن حمله ميکرد که گروه دلير مردان (دشمن) هر وقت او شدت نشان ميداد، از هم ميشکافت و ديگر کسي توان مقاومت نداشت. (16) �عمر بن سعد� در حالي که همه سپاهيانش را مورد خطاب قرار داده بود، فرياد زد: �اين فرزند انزع البطين (از القاب امام علي عليه السلام) است، و اين پسر کشنده عرب است. از هر طرف به او حمله کنيد� ناگهان چهار اسب تيرانداز امام را محاصره کردند. در اين محاصره بين امام و خيمهگاه فاصله انداختند. امام به آنها نهيب زد: �اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر شماها دين نداريد و از روز بازگشت نميهراسيد، پس در دنياي خود آزاده باشيد و به (روش) نياکان خود باز گرديد، اگر عرب هستيد، همان طور که اينگونه ميپنداريد.�(17) شمر صدا زد: �اي پسر فاطمه! چه ميگويي؟� امام فرمود: �من و شما با هم ميجنگيم، زنان گناهي ندارند. تا زندهام *****کاران و سرکشان و نادانان خود را از تعرض به حرم من باز داريد.� شمر پذيرفت و همه امام را هدف گرفته بودند. جنگ به سختي گراييد و تشنگي عرصه را بر امام تنگ کرد. (18) امام اينبار به سوي فرات حملهور شد. �عمرو بن حجاج� که با چهار هزار سپاه در اطراف فرات بود، شکست خورد و سپاه از اطراف امام پراکنده شد. اسب وارد آب شده بود، امام به اسب خود فرمود: �تو تشنهاي و من نيز تشنهام؛ تا از آب ننوشي من هم از آب نخواهم نوشيد�، اسب از نوشيدن آب امتناع داشت. گويا کلام امام را ميفهميد. امام دست زير آب بردند که ناگاه کسي فرياد زد: �آيا شما از (نوشيدن) آب لذت ميبري در حالي که به حرم ***** شد؟� امام آب را ريخت و هيچ ننوشيد و با سرعت روانه خيمهها شد. (19)
امام و وداع دوم امام به خيمهگاه رسيده بود. بار ديگر با بستگان وداع کرد و آنان را به صبر و بردباري امر کرد و فرمود: �براي بلا آماده باشيد و بدانيد که خداوند متعال حامي و نگهدار شماست و به زودي شما را از شر دشمنان خلاصي ميبخشد و عاقبت کارتان را به خير قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض اين بلا به شما انواع نعمتها را کرامت خواهد داشت، پس شکوه و گلايه نکنيد، و چيزي که از قدر و ارزش شما بکاهد بر زبان نرانيد.�(20) اين سختترين هنگامه در اين روز براي امام بود؛ به اين واقعيت، در وصيت حضرت زهرا(سلام الله عليه و اله) اشاره شده است. در اين هنگام امام متوجه دختر خود � سکينه - شد که از بقيه زنان کناره گرفته و گريان و ندبهکنان است. امام به او نزديک شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلي داد. فرياد عمر بن سعد بلند شد: �اي واي بر شما! تا هنگامي که او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم بريد. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله کند طرف راست و چپ سپاه شما را از هم ميپاشد.� از هر طرف به سوي امام تيراندازي شد، به گونهاي که تيرها از بين طنابهاي خيمهگاه ميگذشت و گاه به لباس زنان اصابت ميکرد. زنان به وحشت افتادند و سراسيمه به خيمهگاه بازگشتند و همه در انتظار بودند که امام چه برخوردي خواهد کرد. امام چون شيري غضبناک بر آنان حمله کرد. هر که در برابر شمشير او قرار ميگرفت با مرگ رو به رو ميشد. از هر سو تيرها به امام نشانه ميرفت و گاه به سينه يا گلوي امام مينشست.(21) امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومين فرياد استغاثه بلند شد: �آيا کسي هست که از حرم رسول خدا حمايت و حراست کند؟ آيا يگانهپرستي هست که از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آيا پناه دهندهاي هست که در پناه دادن ما به خداوند اميد بندد؟� پس از آن صداي ناله زنان بلند شد،(22) و امام سجاد(عليه السلام) با تکيه بر عصاي از جا برخاست در حالي که از شدت بيماري شمشيرشان بر زمين کشيده ميشد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با فريادي بلند فرمود: �ام کلثوم! او را نگهدار! مبادا زمين از نسل آل محمد خالي گردد.� پس از آن ام کلثوم امام سجاد(عليه السلام) را به بستر خويش بازگردانيد.(23) امام حسين(عليه السلام) عيال خويش را به سکوت امر فرمود و از آنها خداحافظي کرد. در آن حال، امام جبّهاي از خز به همراه داشتند و عمامه پيامبر را بر سر نهاده بود و شمشير آن حضرت را بر کمر بسته بود.(24) امام پيراهني طلب کردند که هيچ کس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زير لباس خود پوشيدند. لباسي براي امام آوردند. امام آن را نپسنديد چون آن را لباس ذلت و خواري دانست.(25) آري، لباس کهنه را گرفت و آن را قدري پاره کرد و زير لباس خود پوشيد. و زيرجامهاي را طلبيد و آن را نيز پاره کرد و پوشيدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نياورند.(26) پس از هر حمله امام به وسط ميدان باز ميگشت و مکرر اين عبارتها را ترنم ميفرمود: �لاحول و لا قوة الا بالله العظيم(27)؛ هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از آن خداي بزرگ.� در همين حال گاه طلب آب ميفرمود. شمر در پاسخ گفت: �آن را نميآشامي تا به آتش وارد گردي... .� �ابوالحتوف جعفي� تيري به پيشاني امام نشانه رفت. امام به سختي آن را از پيشاني بيرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاري شد. امام فرمود: �پروردگارا! تو ميبيني که من در چه وضعيتي از اين بندگان سرکش و معصيت کارت قرار گرفتهام، خدايا! تعداد اينها را برشمار و همه را خود بکش و بر روي زمين احدي از اينها را باقي مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده.�(28) امام با صيحهاي بلند فرياد زد: �اي امت نابکار! چه بد بعد از محمد(صلي الله عليه و آله) با عترت او برخورد کرديد، اما شما پس از من کسي را نخواهيد کشت که کشتن او را بر خود سهل و آسان شماريد. اما کشتن مرا ساده گرفتهايد؛ به خدا قسم، اميدوارم که خداوند مرا به شهادت گرامي دارد و سپس از شما بدون اين که خود بدانيد انتقام بگيرد.� �حصين� گفت: �اي پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام ميگيري؟� امام فرمود: �خدا بين خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار ميدهد که بدان سبب خونتان را خواهند ريخت، سپس عذابي سهمگين بر شما نازل خواهد کرد.�(29) از آن همه زخمهاي بسيار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ايستاد تا قدري استراحت کند. فردي با سنگ به پيشاني او زد. پيشاني آن حضرت شکست و خون صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگيري کند. ديگري با تيري سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تير بر قلب امام نشست. امام فرمود: �بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله؛ به نام خدا، و براي خدا و بر مبناي ملت و آيين رسول خدا� به آسمان سر برداشت و خداي تعالي را مورد خطاب قرار داد: �الهي انک تعلم انهم يقتلون رجلاً ليس علي وجه الارض ابن نبي غيره؛ پروردگارا! تو خود ميداني که اينها مردي را ميکشند که بر روي زمين جز او پسر پيامبري نيست.�(30) سپس تير را از پشت خود بيرون کشيد و خون چون ناودان فوران زد.(31) دست را زير زخم سينه نهاد تا اين که از خون پر شد، و به آسمان پاشيد و فرمود: �بر من آسان است آن چه فرود آيد، زيرا آن در برابر چشم خداوند است� از آن خون قطرهاي به زمين نريخت.(32) بار ديگر دست زير خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشيد و فرمود: �همين گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات کنم، در حالي که به خون خضاب شدهام؛ و خواهم گفت: اي جدم! فلان و فلان مرا کشتند.�(33) خون همچنان جاري بود تا اين که امام بر روي زمين نشست، ولي خود را بر روي زانو به جلو ميکشيد. اين حالت چندان ادامه نيافت تا اين که �مالک بن نصر� با شمشير ضربتي به سر مبارک او زد؛ کلاه خُودي که امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: �با اين دست نه بخوري و نه بياشامي و خداوند با ستمکاران محشورت سازد.� کلاه خُود را از سر برداشت و عمامه را بر کلاه خود بست.(34) دشمن امام را لحظه به لحظه بيشتر محاصره ميکرد. امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمايت از امام وارد ميدان شد و روي سينه امام به شهادت رسيد.(82790) مردم تمايلي به قتل امام نداشتند؛ کشتن امام را هر قبيله به ديگر طائفه واگذار ميکرد. (35) ناگاه شمر فرياد زد: �منتظر چه هستيد و چرا توقف کردهايد؟ همه بر او حمله کنيد.� اين بود که �زرعة بن شريک� ضربتي به کتف چپ امام زد و �حصين� تيري به گلوي امام نشانه رفت.(36) ديگري بر گردن امام زد و �سنان بن انس� با نيزهاي به سينه مبارک امام زد و قفسه سينه شکسته شد؛ هم او تيري به گلوي حضرت زد(37) و �صالح بن وهب� نيزهاي به پهلوي او زد.(38) �هلال بن نافع� گفت: من نزديک حسين ايستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ �ليکن به خدا سوگند تا به حال کشتهاي را نديدهام به نيکويي او که در خون آغشته شود و اينگونه زيبايروي و نوراني باشد. آنقدر نور چهره او و زيبايي هيبتش مرا به خود مشغول داشته بود که به طور کلي از کشته شدن او غفلت داشتم�(39) در همان حال حضرت گاه طلب آب ميکرد و ديگران از پاسخ به اين درخواست ابا داشتند.
امام و دعاي آخر چون آن حالت امام شدت يافت، سر به آسمان بلند کرد و چنين دعا کرد: �خدايا! تو برترين جايگاه را داري، بزرگترين قدرت، آنچه ميخواهي ميکني، بي نيازي از خلايق، بزرگيات بس عريض است و بر هر چه بخواهي توانايي، لطف و مهرباني تو نزديک است، در عهد و پيمان راستگويي، نعمت تو سرازير است و بلاي تو نيکو، وقتي تو را بخوانم نزديکي، هر چه را خلق کردي بر آن احاطه داري، توبه پذيرندهاي، از هر کسي که به تو باز گردد، بر هر چه اراده کني دست يافتهاي، هر چه را طلب کني مييابي، وقتي که تو را شکر گويم تو سپاسگزاري، تو فراوان ياد ميکني هنگامي که تو را ياد ميکنم، تو را ميخوانم در حالي که محتاج و نيازمندم، در حال فقر به تو رغبت نشان ميدهم، به سوي تو جزع ميکنم، در حالي که بيمناکم، ميگريم در حال گرفتاري و از تو کمک ميطلبم در حال ناتواني، به تو تکيه ميکنم در حالي که کفايتم ميکني، پروردگارا! بين ما و قوم ما تو خود حکم کن؛ چرا که آنها ما را فريب دادند و ذليل و خوار ساختند، به ما نيرنگ زدند و ما را کشتند در حالي که ما خاندان پيامبر تو و فرزند دوست محمد(صلي الله عليه و آله) هستيم که تو او را به پيامبري برانگيختي، و او را امين وحي خود دانستي، پس ما را در کارمان گشايش عطا فرما، اي بخشندهترين بخشندگان!�(40) سپس اينگونه فرمود: "اصبر علي قضائك، يا رب، لا اله سواك يا غياث المستغيثين(41)؛ �الهي بر قضاي تو شکيبايي ميکنم، معبودي جز تو نيست، اي پناه درخواست کنندگان!� نيز فرمود: � جز تو خدايي ندارم، و پرستش کنندهاي جز تو نيست، بر حکم تو صبر ميکنم، اي پناه کسي که جز تو پناهي ندارد! اي هميشگي که پايان ندارد! و اي زنده کننده مردگان! اي که بر کسب همه، احاطه داري! بين ما و بين آنها - اي بهترين حاکمان - تو خود قضاوت کن.�(42)
امام و پيام به خيمهها اسب امام در اطراف آن حضرت ميچرخيد و خود را به خون امام آغشته ميکرد.(43) ابن سعد گفته بود: �اين اسب، از اسبان خوب پيامبر است. او را بگيرند و محاصره کنند� اما مردم شام در اين امر ناکام مانده بودند. بنابراين گفت: �او را رها کنيد تا ببينم چه ميکند.� او پيشاني خود را به خون حسين آغشته کرد و شيهه اي زد.(44) به فرموده امام باقر(عليه السلام) آن حيوان پيوسته از ستم به حسين و از امتي که پسر پيامبرش را کشته، ميناليد و آن حيوان شيههکنان به خيمهگاه ميدويد.(45) �هنگامي که چشم زنان به آن اسب با يال و کاکل پر خون و زين واژگون افتاد، از خيمهگاه بيرون ريخته، موي پريشان کردند و بر صورت سيلي ميزدند. بر چهره خود مينواختند، و فرياد ناله سر داده بودند. بعد از عزت، به ذلت و خواري افتادند و به سوي قتلگاه حسين شتابان ميدويدند.�(46) ام کلثوم فرياد ميزد: �اي محمد و اي پدرم، اي علي جان و اي جعفر طيار و اي حمزه (سيدالشهداء) اين حسين است که عريان به روي خاک کربلا افتاده.�(47) اما زينب(سلام الله عليها) اينگونه ميناليد: "وا اخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض و ليت الجبال تدكدكت علي السهل(48)؛ �واي برادرم! واي آقايم! واي اهل بيتم! اي کاش آسمان بر زمين ميافتاد و کوهها بر دشتها به هم ميخورد.� حضرت زينب (سلام الله عليها) نزديک امام رسيده بود. در همان حال عمر بن سعد با عدهاي از يارانش به قتلگاه نزديک شده بود و امام در آخرين لحظات عمر شريفش به سر ميبرد. پس زينب فرياد زد: �اي عمر! اباعبدالله را ميکشند و تو به او مينگري؟� وقتي عمر سعد از زينب روي گرداند، اشک چشمانش بر موهاي چهرهاش جاري شد.(49) زينب فرمود: �ويحکم، اما فيکم مسلم، فلم يجيبها احد(50)؛ واي بر شما! آيا در بين شما مسلماني نيست؟ احدي او را پاسخ نداد.� پس از آن ابن سعد فريادي بر سر مردم زد که: بر او فرود آييد و او را راحت کنيد� شمر با سرعت بر گودال وارد شد و بر سينه امام نشست و محاسن شريف آن ولي اعظم الهي را گرفت و با دوازده ضربه(51) سر مقدس عزيز زهرا(سلام الله عليها) را از تن مقدسش جدا ساخت. آخرين مناجات امام �الهي رضاً برضاک؛ خدايا به رضاي تو راضي و خشنود هستم� و آخرين کلامش �بسم الله و بالله و في سبيل الله؛ به نام خدا و به کمک خدا و در راه خدا� بود.
-------------------------------- پينوشتها: 12- الارشاد، ج2، ص96 . 13- الارشاد، ج2، ص97 . 14- مثيرالاحزان، ص72؛ خوارزمي، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33 . 15- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص33؛ بحارالانوار، ج45، ص 50 . 16- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص110. 17- تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص452 . 18- اللهوف، ص52 . 19- بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ نفس المهموم، ص 220 . 20- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 491 . 21- مقتل الحسين مقرم، ص 227 . 22- اللهوف، ص 50 . 23- الخصائص الحسينيه، ص 188 . 24- المنتخب للطريحي، ص 439. 25- مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 109 . 26- اللهوف، ص 53 . 27- اللهوف، ص 51 . 28- مقتل الحسين مقرم، ص 350 . 29- نفس المهموم، ص 221، مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 . 30- مقتل الحسين مقرم، ص 351 . 31- نفس المهموم، ص 222/ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34/ اللهوف، ص 52 . 32- اللهوف، ص 52 . 33- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 34 . 34- الکامل في التاريخ، ج2، ص570؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص35 . 35- الارشاد، ج2، ص 110؛ اللهوف، ص 53- 52 . 36- الاتحاف بحب الاشراف، ص 52 . 37- اللهوف، ص 54. 38- بحارالانوار، ج 45، ص 54 . 39- بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55 . 40- اقبال الاعمال، ج1، ص 315 و ج 3، ص 304؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510- 509 . 41- موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 . 42- رياض المصائب، ص 465؛ موسوعه کلمات الامام الحسين، ص 510 . 43- امالي الصدوق، ص 98؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 . 44- بحارالانوار، ج 10، ص 205 . 45- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 . 46- بحارالانوار، ج 98، ص 322. 47- بحارالانوار، ج 45، ص 60؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 37 . 48- اللهوف، ص 54 . 49- الکامل في التاريخ، ج 2، ص 572 . 50- الارشاد، ج2، ص 112 . 51- مقتل الحسين خوارزمي، ج2، ص 37 .
برگرفته از كتاب ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني
حضرت عباس (ع) که اکبر اولاد ام البنین و پسر چهارم امیر المومنین (ع) بود و کنیتش ابوالفضل و ملقب به صقا و صاحب لوای حسین (ع) بود چنان دل آرا و طلعتی زیبا داشت که او را ماه بنی هاشم می گفتند و چندان جسیم و بلند بود که (وقتی) بر پشت اسب قوی و فربه می نشست پای مبارکش بر زمین کشیده می شد! او را از مادر و پدر سه برادر بود که هیچ کدام را فرزند نبود. ابوالفضل (ع) اول ایشان را به جنگ فرستاد تا کشته ی ایشان را ببیند و ادراک اجر مصایب ایشان فرماید.
پس از شهادت ایشان به نحوی بعضی از ارباب مقاتل گفته اند که چون آن جناب تنهایی برادر خود را دید به خدمت برادر آمده عرض کرد برادر! آیا رخصت می فرمایی که جان خود را فدای تو گردانم؟ حضرت امام حسین(ع) به گریه آمد و گفت چون تو نمانی کس با نماند. ابوالفضل (ع) عرض کرد سینه ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته ام و اراده کرده ام که از این جماعت منافقین خونخواهی خود کنم.امام حسین(ع) فرمود حال که عازم سفر آخرت گشته ای طلب کن از برای این کودکان کمی از آب. پس حضرت عباس (ع) در برابر صوف دشمن ایستاد و آنان را پند داد ولی کلمات آن بزرگوار هیچ اثری بر دل آن سنگ دلان نداشت.
ندای العطش! العطش! کودکان حضرت را بی تاب کرد و نیزه بر دست و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود که شاید که آبی به دست آورد. پس چهار هزار تنکه موکل بر شیعه ی فرات بودنددور آن جناب را احاطه کردند و تیر ها به چله ی کمان نهاده و به جانب او انداختند. حضرت عباس (ع) رجزی خواند و به دشمن تاخت. ایشان از هر طرف که می آمدند لشکر را متفرق می ساخت پس به روایتی 80 تن را به خاک هلاکت سپرد پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش و جگرش تفته بود خواست آبی به لب خشک تشنه ی خود رساند دست فرا برد و کفی از آب برداشت تشنگی سید الشهدا(ع) و اهل بیت او را یاد آورد آب را از کف بریخت.
مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشگر گاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر دشمن که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه کردند و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله می کرد و راه می پیمود. ناگاه نوفل الازرق و به روایتی زید بن ورقا کمین کرده از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل او را معین گشت و تشجیع نمودپس تیغی حواله ی آن جناب نمود آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید حضرت ابوالفضل(ع) جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و رجز خواند.
پس مقاتله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد دیگر باره نوفل (لعین) و به روایتی حکیم بن طفیل لعین از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت جناب عباس (ع) رجز خواند.
و مشک را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه اش رسید و از اسب افتاد.
پس فریاد برداشت که (( ای برادر! مرا در یاب)) و به روایت مناقب ملعونی عمودی از آهن بر فرق مبارکش زد که به بال سعادت به ریاض جنت پرواز کرد.
بر گرفته از کتاب منتهی الامال از مرحوم حاج شیخ عباس قمی
« علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب »، در اوایل خلافت عثمان بن عفان به دنیا آمد. وی از جدش علی بن ابی طالب علیه السلام روایت نموده است: مادرش« لیلی» دختر« ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی » است.
علی اکبر، در گفتار و وجاهت و تناسب اندام و خلق و خوی همانند جدش رسول خدا بوده است.
روزی معاویه از اطرافیان خود پرسید: به نظر شما چه کسی سزاوارتر است به خلافت؟ اطرافیان پاسخ دادند: تو. معاویه گفت: نه سزاوارترین مردم به خلافت علی بن الحسین است؛ چرا که جدش رسول خداست و در وی شجاعت بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و زیبایی ثقیف موج می زند.
کنیه آن حضرت « ابوالحسن » و لقبش علی اکبر است. زیرا بنابر صحیح ترین اقوال درباره سن آن حضرت، وی بزرگترین فرزند امام حسین علیه السلام است. برخی سن مبارک ایشان در هنگام شهادت بیست و پنج سال نوشته اند. ولی این قول مشهورتر است .
از بنی هاشم علی اکبر اولین کسی است که در کربلا به شهادت رسیده است.
خواب امام حسین علیه السلام و پرسش علی اکبر
در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین علیه السلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد. امام همچنان که بر روی اسب بود، اندک خوابی او را فرا گرفت و پس از این که بیدار شد، چند بار گفت:« انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین »
فرزندش علی اکبر پیش آمد و گفت:« ای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و « انا لله و انا الیه راجعون » گفتی؟ »
فرمود:« پسرم. لحظهای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که میگفت:« این گروه میروند و مرگ نیز به سوی آنها می رود.»
دانستم که او همان جان ماست که خبر مرگ ما را میدهد.»
علی اکبر گفت:« پدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود:« چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.»
علی اکبر گفت:« پس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم.»
امام حسین علیه السلام به او فرمود:« خدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود می برد به تو عنایت کند.»
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان *** او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
مبارزات حضرت علی اکبر در روز عاشورا
علی اکبر در روز عاشورا پس از آن که از پدرش اجازه مبارزه گرفت، به سپاه کوفه حمله کرد، و چنین رجز خواند:« من علی، پسر حسین فرزند علی هستم. به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیک تریم. آن قدر با نیزه با شما بجنگم که نیزه ام خم شود.
از پدرم حمایت می کنم و با شمشیر بر شما ضربتی فرود می آورم که زیبنده جوان هاشمی علوی است. پسر زیاد کجا و حکمکردن درباره ما کجا.»
وی چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیاری از سپاهیان کوفه را کشت.
روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود، 120 نفر را کشت. آن گاه نزد پدر آمد و در حالی که زخم های زیادی برداشته بود، گفت:« ای پدر، عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت. آیا جرعه آبی هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟» امام علیه السلام گریست و فرمود:«آه، پسرم! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده. دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت، رسول خدا، را زیارت کنی، و او تو را از آبی سیراب کند که هرگز احساس تشنگی نکنی.»
برخی از مورخان نوشته اند امام علیه السلام به او فرمود:« پسرم! زبان خود را نزدیک بیار!» و سپس زبان او را در دهان گرفت و مکید، آنگاه انگشتری خود را به او داد و فرمود:« آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن بازگرد. امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده، جدّت رسول خدا جامی به تو بنوشاند که هر گز تشنه نگردی.»
علی اکبر به میدان بازگشت و این رجز را خواند:« جنگ است که جوهر مردان را آشکار می سازد. درستی ادعاها پس از جنگ ظاهر میشود. به خدای عرش سوگند، که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغهای شما غلاف شود.»
و همچنان رزمید تا آن که تعداد افرادی که به دست او به هلاکت رسیدند به 200 نفر رسید.
کیفیت شهادت حضرت علی اکبر
پس از حملات پی در پی علی اکبر به سپاه دشمن و کشته شدن بسیاری از آنان، دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمده بود.
لشگریان عمر بن سعد از کشتن علی بن الحسین پرهیز می کردند، ولی « مرة بن منقذ عبدی » که از دلاوری های او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علی اکبر به او رسید در حالی که بر آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نیزه ای او رااز اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشیر پاره اش کردند!
بعضی نقل کرده اند که مرة بن منقذ ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربتی به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهراً خون روی چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
در این هنگام بود که فریاد زد: السلام علیک یا ابتاه! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست.
تو را سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن. و آن گاه فریاد زد و به شهادت رسید.
امام حسین و خاندانش در سوگ حضرت علی اکبر
روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر، امام حسین علیه السلام بر بالین فرزندش آمد، صورت به صورتش نهاد و گفت:« خدا بکشد گروهی را که تو را کشتند، گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا باد!» صدای گریه امام بلند شد، به گونه ای که کسی تا آن زمان نشنیده بود.
آن گاه سر علی را بر دامان گرفت و در حالی که خون از دندانهایش پاک میکرد، بر صورتش بوسه زد و گفت:« فرزندم! تو از محنت دنیا آسوده شدی و به سوی رحمت جاودانه حق رهسپار گشتی. پدرت پس از تو تنها مانده است، ولی به زودی به تو ملحق خواهد شد.»
در این هنگام زینب کبری با شتاب از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد:« ای برادرم، و ای پسر برادرم!» و خود را بر روی علی اکبر افکند.
امام حسین علیه السلام او را بلند کرد و به خیمه بازگرداند، و به جوانان دستور داد جسد علی را از میدان بیرون ببرند. آنان پیکر علی اکبر را در برابر خیمه ای که در مقابل آن مبارزه می کردند بر زمین نهادند.
امام حسین علیه السلام محزون و دلشکسته به خیمه بازگشت. سکینه پیشش آمد و سراغ برادرش را گرفت. امام خبر شهادت او را به دخترش داد. سکینه در حالی که فریاد میزد، خواست از خیمه خارج شود. امام حسین علیه السلام اجازه نداد و فرمود:« ای سکینه! تقوای خدا پیشه کن و شکیبا باش!»
سکینه گفت:« ای پدر! کسی که برادرش را کشته اند چگونه صبر کند؟!» منابع: قصه کربلا، ص 332
مقتل الحسین خوارزمی، ج 2، ص 31
نفس المهموم، ص 308
ابصار العین، ص 21
لهوف، ص 48
ذریعه النجاة، ص 128
ارشاد مفید، ج 2، ص 107
الدمعه الساکبه، ج 4، ص 332.
شوریده سری که شرح ایمان می کرد / هفتاد و دو فصل سرخ عنوان می کرد
با نای بریده نیز بر منبر نی / تفسیر خجسته ای ز قرآن می کرد . . .
شهادت امام حسین(ع) تسلیت باد ***********اس ام اس محرم 91***********
شش ماهه على به دوش بابش دادند / یک جام از آن باده نابش دادند
چون با لب تشنه حاجت آب نمود / با تیر سه شعبه اى جوابش دادند . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
این خاک به خون عاشقان آذین است
این است در این قبیله آیین ، این است
زاین روست که بی سوار برمی گردد
اسب تو که زین و یال آن خونین است . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
مه، بارقه اى ست در شبستان حسین
شب، حادثه اى ز درد پنهان حسین
هر صبح، ز دامن افق، خون آلود
خورشید برآید از گریبان حسین . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
حسین ، کشته دیروز و رهبر روز است
قیام اوست ، که پیوسته نهضت آموز است
تمام زندگی او ، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین ، یک روز است . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
هر سال برای تو سیه می پوشیم / در دسته ی عاشقان علم بر دوشیم
ما، بعد هزار و چارصد سال هنوز / با یاد لب تو آب را می نوشیم . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
خط تو با خون تو آغاز می شود، از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد و چون فرو افتادی، حق برخاست.
یا حسین ***********اس ام اس محرم 91 ***********
لب تشنه ام از سپیده آبم بدهید
جامی ز زلال آفتابم بدهید
من پرسش سوزان حسینم یاران
با حنجره عشق جوابم بدهید . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
در عزای شه دین کرببلا می لرزد / نه همین کرببلا عرض و سما می لرزد
گوئیا ناله زهرا رسد از دور به گوش / کاین چنین دست و تن شمر دغا می لرزد ***********اس ام اس محرم 91 ***********
زد شرر بر قلب خونین تو، در دشت بلا
داغ مرگ اکبر گلگون قبایت، یا حسین
جان فدا کردى به راه مکتب آزادگى
جان هر آزاده اى گردد، فدایت یا حسین . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
صد نوا خیزد ز ناى نینوایت، یا حسین / نغمه هاى عشق باشد در نوایت، یا حسین
میزند آتش، به قلب دوستانت دم به دم / داستان جانگداز کربلایت، یا حسین ***********اس ام اس محرم 91 ***********
به جز اینکه امام حسین در عاشورا شهید شده است
عاشورا نیز در تاریخ شهید شده است.
و پیام اصلی عاشورا(عدالت) نیز فراموش شده است.
پس در هر عاشورایی دو شهید موجود است و بر هر شهیدی نوحه ای واجب. ***********اس ام اس محرم 91 ***********
امــام صابــران بـودم، خمیدم / جدا از شاخه شد یـاس امیدم
چو دست از جسم عباسم جدا شد / سـر خود را به نوک نیزه دیدم ***********اس ام اس محرم 91 ***********
هر که مرا به روضه تو راه داده است
تاج محبت تو به فرقم نهاده است
از ابتدای خلقت حق در دو چشم ما
تصویری از عزای محرم فتاده است . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
هفتاد و دو سینه سرخ هجرت کردند / با سرورِ آفتاب بیعت کردند
رفتند و به دریای ابد پیوستند / چون رود ، به اصل خویش رجعت کردند . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
اى که دل ها همه از داغ غمت غمگین است / وى که از خون تو صحراى بلا رنگین است
نرود یاد لب تشنه ات از خاطره ها / هر که را مى نگرم از غم تو غمگین است . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع) / هر چیز که داشت بیریا داد حسین (ع)
یعنی که تأملی کنید ای یاران ! / آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع) . . . ؟ ***********اس ام اس محرم 91 ***********
آن حسینى که شرف یافته دین از شرفش
سر و جان داد ز کف تا نرود دین ز کفش
هدف تیر بلا ساخت على اصغر خویش
تا که سرمشق بگیرد بشر از این هدفش . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
همواره تجّسم قیام است حسین (ع)
در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع)
در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز
دل چسبترین شعر کلام است حسین (ع) ***********اس ام اس محرم 91 ***********
عشقی به حسین عشق زینب نشود / این عشق جدا ز شیعه یارب نشود
در روز و شبی که من نگریم ز غمش / آن شام سحر و آن سحرم شب نشود ***********اس ام اس محرم 91 ***********
ماهی که ز آفتاب روشن تر بود
لب تشنه آب و تشنه باور بود
می رفت و دل از حسین می برد که او
پیغمبر کربلا، علی اکبر بود ***********اس ام اس محرم 91 ***********
هلال خون، مه خون، ماه اشک، ماه عزاست
عزای کیست؟ گمانم عزای خون خداست
خمیده قامت گردون، شکسته پشت فلک
روانه خون دل از چشم آدم و حوّاست ***********اس ام اس محرم 91 ***********
ازبهر ستیز و مرگ ، آماده شوید / در محضر عشق دوست ، افتاده شوید
از خون حسین بشنوید این پیغام / در طول زمان همیشه آزاده شوید ***********اس ام اس محرم 91 ***********
چون دید به نوک نی سرش را خورشید
بر خاک، تن مطهرش را خورشید
آرام ، حریر نور خود را گسترد
پوشاند برهنه پیکرش را خورشید ***********اس ام اس محرم 91 ***********
به جای جای دلم جای پای تو است حسین
خوشم که حنجره ام نینوای تو است حسین
هزار چشمه ی اشکم اگر دهند به چشم
خدا گواهست که وقف عزای تو است حسین ***********اس ام اس محرم 91 ***********
باز شد ماه محرّم، کربلا را بنگرید / حجّ عاشورای خون، سعی و صفا را بنگرید
وعدهگاه وصل جانان، قبلهگاه اهل دل / کوی هفتادودو قربانی، منا را بنگرید ***********اس ام اس محرم 91 ***********
ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین / وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین
هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است / هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین ***********اس ام اس محرم 91 ***********
خاک حرمت ، مهر نماز است حسین (ع)
راه تو ، همیشه چارهساز است حسین (ع)
ای خون تو دشنه بر گلوگاه ستم
از خون تو شیعه ، سرافزار است حسین(ع) ***********اس ام اس محرم 91 ***********
کسی چون من گل پرپر نبیند
گلـوی پـاره اصغـر نبینـد
بدست خویش کندم قبر او را
که این قنداقه را مادر نبیند . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)
تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)
بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است
درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع) ***********اس ام اس محرم 91 ***********
هم «حیّ علی الفّلاح » او خونین بود
هم سجده بی سلاح او خونین بود
افسوس که چند ساعتی بعد نماز
پیشانی ذوالجناح او خونین بود . . . ***********اس ام اس محرم 91 ***********
آن روز که آهنگ سفر داشت حسین (ع)
از راز شهادتش خبر داشت حسین (ع)
از بهر سرودن یکی قطعة سرخ
هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسین (ع) ***********اس ام اس محرم 91 ***********
اصغر که نسیم عشق مویش بوسید / خورشید ولایت سر و رویش بوسید
می خواست حسین تا ببوسد لب او / تیر آمد و زودتر گلویش بوسید